محل تبلیغات شما

 

تیم پنج نفره گروه کوه نوردی آلپ سولدوز دیروز جمعه 26 شهریور موفق شدند همگی در سلامت کامل بر بام ایران بایستند. ضمن تبریک این صعود به همنوردانم در آلپ سولدوز گزارش برنامه رو همراه چند تا عکس از برنامه از طرف هادی باغبان تقدیم حضورتان می کنم.

بسمه تعالي

گزارش برنامه دماوند

برنامه دماوند قرار بود هفته پیش اجرا بشه اما بخاطر شرایط بد آب و هوایی موکول شد به این هفته. تماس هایی که با دوستان گرفتم از شرایط آب وهوایی منطقه اطلاعاتی بدست آوردم و با آقاي سپهری صحبت هایی که کردیم شرایط رو برای اجرای برنامه مساعد دیدیم. بنابراین روز سه شنبه جلسه هماهنگی داشتیم که متأسفانه بجز دو سه نفر کسی دیگه تو جلسه نبودند که این یعنی احتمال اینکه برنامه اجرا نشه هست. روز چهارشنبه ظهر به بابک زنگ زدم صحبت هایی که کردیم قرار براین شد که اگه کسی هم نیاد ما دوتایی به برنامه خواهیم رفت و تصمیم گرفتیم وسایلامون رو جمع کنیم. ظهر مسلم زنگ زد و گفت که آماده حضور در برنامه هست و هماهنگی های لازم رو باهم کردیم بعداز ظهر آقاي حبیبی رو دیدیم که گفتن سرشون خیلی شلوغه سعی میکنه که بیاد ساعت 7 بعداز ظهر بود که رفتیم آقاي سپهری رو دیدیم که گفتیم ما چهار نفر آماده حضور در برنامه هستیم صحبت هایی که کردیم قرار شد بریم دنبال ماشین دربستی که پیدا نشد و به همین خاطر تصمیم گرفتیم با اتوبوس بریم. ساعت 8.30 رفتيم بلیط اتوبوس گرفتیم ساعت 9 بود که آقای حبیبی هم تونسته بود کاراشو جمع و جور کنه و بیاد. ساعت 9.30 از جلوی دفتر سوار اتوبوس شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم.

صبح ساعت 8.30 به ترمينال تهران رسيدیم. وسایل هارو برداشتیم و ماشین سواری گرفتيم و به سمت قرارگاه فدراسیون تو پلور حرکت کردیم. ساعت 11 به قرار گاه رسیدیم بلافاصله حاضر شدیم و سوار وانت کرایه ای شدیم و به سمت منطقه( گوسفندسرا) حرکت کردیم. ساعت 12 به گوسفند سرا رسیدیم کوله هارو به قاطرچی سپردیم و نشستیم ناهار خوردیم و ساعت 1.30 به سمت بارگاه سوم به راه افتادیم. در طول مسیر آقای سپهری مثل همیشه با صدای دلنشین خودشون لذت برنامه رو دو چندان کرده بود.

 

حرکت از گوسفند سرا

ساعت 5 به بارگاه سوم دماوند رسيدیم. قرارشد اگه تو پناهگاه جاشد تو پناهگاه بمونیم وگرنه بیرون پناهگاه چادر بزنیم باد هم نسبتا شدید بود. داخل پناهگاه یه آقایی بود به اسم حمید باقرپور (اگه اشتباه نکنم)، جا داره ازشون تشکر کنیم استقبال خوبی با چایی ازمون کردند. بعداز خوردن چای کمی نشستیم که صدامون کرد و بخاطر رفاقت و ارداتی که به آقاي سپهری داشتن اتاق خلوت بهمون داد و کلید برق اتاق رو هم که میدونین به هرکسی روشن نمیکنن برای ما روشن کردند. داخل اتاق رفتیم وسایلارو جم و جو کردیم و دوباره چای درست کردیم خوردیم. بعد از کمی استراحت با کمک دوستان و دست پخت بی نظير آقای حبیبی که تو اون ارتفاع برنج دم کشیده با تک دیگ سیب زمینی شام درست کرده بود، مشغول آشپزی بودیم که آقاي حبیبی رفتن بیرون بعد با سرعت وارد اتاق شد ویکی از بچه هارو صدا کرد که یه خانوم خارجی حالش بده من زبونشو نمیفهم بیا باهاش صحبت کن ببین وضعیتش چجوریه. اقای حبیبی که دیده بود این خانم حالش بده، آورده بود دم اتاق. مهندس که انگلیسی رو خیلی عالی بلده رفت باهاش صحبت کرد و آورد داخل اتاق و نشست رو یکی از تخت ها. داخل اتاق فقط میگفت خیلی خیلی خسته ام.  یکی دوتا چای با ليمو تازه که برده بوديم دادیم بهش خورد بعد یکم سوپ دادیم خورد حالش درست شد و کم کم شروع به صحبت کردن کرد.

بالاتر از بارگاه سوم

پایین آبشار یخی

داستان از این قراره این خانم که لهستانی بود از طریق شبکه های مجازی با چند نفراز هموطنانمون آشنا میشه. این چند نفر بهش پيشنهاد میدن که بیاد ایران و ایشون رو که کوه نورد هم نبود ببرن کوه دماوند!! ایشون هم با قرارهايی که باهاشون میزاره پامیشه میاد ايران اما تا میرسه به ایران از این آقا یا خانوما خبری نمیشه! میگفت که هرچقدر زنگ زدم پیام دادم جواب ندادن. خودش تصمیم میگیره بیاد و بره کوه. میاد کوه دماوند و بلاخره میرسه به بارگاه سوم. روز صعود با چندتا گروه خارجي همراه میشه که بره قله اما بین راه خسته میشه و نفرات تنهاش میزارن و میرن. میگفت خوابم برده بود وقتی بیدارشدم همه جارو تاریک میدیدم. خدابهش رحم کرده بود. میگفت من اصلا کوهنورد نیستم و کوهنوردی هم نکردم بهم گفتن که بیا ما تورو میبریم کوه و میگفت تو صفحه مجازیشون عکسایی هم از کوه داشتن که متأسفانه فقط تو مجازی بود تو واقعیت یه چیز دیگه بودن. موقع رفتن هم خیلی خوشحال بود که پیش ما اومده بود و عکس یادگاری هم گرفت و گفت به خانوادم نشون میدم که وقتی اصلا وضیعتم خوب نبود این نفرات بهم رسیدن و حالم خوب شد. صبح فردا که ما رفته بودیم قله میاد که از ما خداحافظی کنه و بره میبینه نیستیم یه شکلات به قفل در بسته و رفته بود.

خانم لهستانی در بین دوستان همنوردمان

بعد از رفتم خانم شام خوردیم چای درست کردیم خوردیم ساعت 9.30 شب بود که کوله ی قله رو هم جمع و جور کردیم خوابيدیم. ساعت 4.30 شب بیدارشدیم صبحانه خوردیم فلاسک هارو با آب جوش و چای پر کردیم. تقریبا ساعت یک ربع مونده به 6 به سمت قله حرکت کردیم. تو پناهگاه یه خانوم و آقایی که اهل تهران بودن هم با آقای سپهری هماهنگي کردند که با ما به سمت قله بیان. هوا هنوز روشن نشده بود تاریک بود همه جا فقط چندتا روشنایی چراغ پیشانی کوهنوردارو میدیدی که تو اون باد سردی که می وزید به سمت قله حرکت میکردند. با نور چراغ پیشانی با سرعت یکنواخت پا به پای هم به سمت قله حرکت میکردیم سکوت همه جارو گرفته بود فقط صدای قدم هات بود با صدای نفس های خودت و همنوردت. باد و سرما هرگونه حرکت اضافی رو ازت گرفته بود کم کم هوا داشت روشن می شد. یک نیم ساعتی بود که به سمت قله حرکت میکردیم کمی ایستادیم تا نفسی تازه کنیم آقای سپهری مثل همیشه عالی سرحال بشاش برامون شروع به آواز خوندن کردند. همین صداي دلنشین کافی بود تا سرحال تر از قبل بشیم. به راه افتادیم و در طول مسیر تنها چیزی که میچسبید آوازهای استاد سپهری بود که تا خود قله برامون خوندند. نزدیکی های آبشار یخی باز کمی توقف کردیم و استراحت کردیم و از تنقلاتی که برداشته بودیم خوردیم. ساعت 9.45 دقیقه رو نشون میداد. به راه افتادیم آقاي سپهری که منطقه مثل کف دستشون میشناختن منطقه رو بهمون توضیح میدادن مسیرهای صعود خود منطقه که کجاها پناهگاه هست مسیر صعود چجوری هست و خیلی چيزهاي دیگه که همیشه راهنمایی آقاي سپهري تازگی داره و این نشان از دانش کوهنوردی ایشون هست.

تپه گوگردی

تقریبا نزدیکی های تپه گورگردی رسیدیم نشستیم کمی استراحت کردیم چای خوردیم و راه افتادیم نزدیکی های قله کمی فاصله گرفتم تا برم بالا و دوستان که میان فیلم بگیرم زیر قله روی سنگ ها نشستم کم کم دوستان میرسیدند شروع به فیلم برداری کردم همه نفرات سرحال و خوشحال بودند. نزدیکی قله دست به دست هم همگی باهم به قله رفتیم. همدیگرو در آغوش گرفتیم و خوشحال که همه باهم با یه حس حالی که بايد اونجا باشی تا بدونی که چه حسی داره شروع به عکس گرفتن کردیم.

ساعت دوازده بود که به قله رسیدیم. عکس گرفتیم کمی استراحت کردیم ساعت یک به سمت پناهگاه حرکت کردیم. ساعت 4 به بارگاه سوم رسيدیم سریع یه ناهار با چای درست کردیم خوردیم و شروع به جمع کردن وسایلا کردیم. ساعت 5.30 بود که به سمت گوسفند سرا حرکت کردیم ساعت 7.30 به گوسفند سرا رسیدیم نشستیم و منتظر قاطرچی که کوله هامون رو بیاره پایین شدیم که از شانس ما کوله هارو اشتباهی فرستاده بود پایین. یک ساعت معطل شدیم که کوله برسن. بلاخره ساعت 8.30 بود که کوله ها رسیدن سوار وانت شدیم و به سمت پلور حرکت کردیم. ساعت 9.30 در ورودی دماوند که پارکینگ هست سوار ماشین شدیم و به سمت تهران حرکت کردیم ساعت یازده شب به ترمینال رسیدیم. تنها ماشینی که مونده بود اوتوبوس تهران اورمیه بود که سوار شديم و به اورميه رفتیم. ساعت ده صبح به اورمیه رسیدیم و ساعت 11 با اتوبوس به نقده اومدیم و در نهایت 12 به نقده رسیدیم که آقاي آذریفر جا داره ازش تشکر کنیم به استقبالمون اومده بوند و با ماشین رسوندنمون خونه هامون.

از تک تک دوستاني که دربرنامه حضور داشتند و در کنار هم برنامه لذت بخش و به یاد ماندنی رقم زدیم نهایت تشکر رو دارم.

نفرات حاضر در برنامه: آقایان اسماعیل سپهری، قربان حبیبی، هادی باغبان، بابک علیزاده و مسلم عسگری.

ارزیابی کوهنوردان بزرگ از موفقیت نیرمال پورجا

نظرات جالب سه غول لهستانی درباره پروژه ممکن و نیرمال پورجا

پورجا و مینگما سریعترین و جوان ترین در لیست 14 قله

ساعت ,کردیم ,رو ,هم ,قله ,سمت ,به سمت ,بود که ,کردیم ساعت ,و به ,حرکت کردیم ,درست کردیم خوردیم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها